• وبلاگ : تصوير تازه
  • يادداشت : قبول نداري ؟!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بنام الله كه يادش همواره تطمئن القلوب است

    سلام عليكم خواهرم

    مهرباني و لطافت مادر را بارها ياد کرده ايم و ستوده ايم

    ولي من لحظه هاي ناب خشم و قهر او را نيز مي ستايم لحظاتي که پايم در راه مي لغزيد و سوي بيراهه مي رفتم لحظاتي که دست به خطا مي بردم و از سر جهل راه عصيان پيش مي گرفتم.

    نه به کلام او دل مي سپردم و نه به نگاه زنهار زده اش وقعي مي نهادم.

    سر در جيب جهالت فرو کرده، راه خود مي رفتم و او چون کوهي سترگ، راه بر من مي بست.

    چون رودي خروشان مي خروشيد، آن گونه که خود را خردتر از آن مي ديدم که نافرماني کنم

    و چه زود پرده جهالتم دريده مي شد و چشم دلم گشوده،

    و مي ديدم که با آن خشم لبريز از مهرباني اش، چگونه راه مرا بر پرتگاه خطا بسته است

    و آن گاه، فروتنانه به سپاسش مي نشستم.