من رفاقت سرم می شود . تا حالا نشده پشت رفیقم را خالی کنم . نشده رازش را ، آشفتگی های روحش را پیش کسی واگو کنم .
هوایش را داشته ام . بد کرده بخشیده ام ، به رویش نیاورده ام حتی ، که نکند خجالت بکشد . هر وقت کاری داشته ، کارم را ول کرده ام و تا آن سر شهر به خاطرش کوبیده ام .
تا بوده مانده ام ، هر وقت خواسته برود ، همه ی پس اندازم را یواشکی گذاشتم توی جیبش که نکند مجبور شود به غریبه ها رو بیندازد . منّتی نیست ، اصلا کاری نبوده ،
رسم رفاقت است فقط .
من که مرام رفاقتم اینه حالا ببین تو چه می کنی
یا رفیق من لا رفیق له